عمریست تا به درد محبت فسانهایم
چون سایه ز آفتاب طرب بر کرانهایم
چون زلف بس که مست پریشانی خودیم
در بند یک خرام نسیم بهانهایم
بر مصر دام و شهر قفس کم گذشتهایم
ما مرغ روستایی این آشیانهایم
بوسیم دست و پای چه دشمن چه دوست را
در دیر و کعبه هم در و هم آستانهایم
با ناقصان خوشیم که منت نمینهند
بر هیچ کس که کامل این کارخانهایم
چون از هجوم شوق صد آغوش گشتهایم
گرنه به دست شاهد اندوه شانهایم
بیکار نیستیم فصیحی درین دیار
محنت ستان و نالهفروش زمانهایم