کو هجوم گریه کز یک قطره صد جیحون کنم
چشم مفلس را ز فیض رشحهای قارون کنم
در دل از جوش ملالم جای داغی هم نماند
هم مگر آرایش این خانه از بیرون کنم
جان اگر از ناتوانی برنیاید باک نیست
نالهام از ضعف اگر بر لب نیاید چون کنم
طرز این فکر نفس بافان پسند طبع نیست
پارهای از خون دل بر دارم و موزون کنم
بر لبم حرفی اگر آید ز خون دل تهی
بازش آرم تا از آن سرچشمهاش پرخون کنم
چون صبا بر خار و گل پیچم به گلزار سخن
هر چه خون آلوده نبود ز آن چمن بیرون کنم
گر گزد دلهای محزون را فصیحی نالهام
از لب افسردگانش در نفس افسون کنم