فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

چون عشق آشنای تو شد از خرد گریز

شکرانه کرامت نیکان ز بد گریز

ای غنچه مذهب دلم ار داری از بهار

تن چون نسیم پای کن و تا ابد گریز

وا افت موج‌وار چو طوفان غم شود

هر گاه ابر عافیتی برق زد گریز

گر جذب وصل دیرتر آید به پرسشت

باری به سعی هجر ز بند حسد گریز

بر نیش خار غم چو نسیم صبا بغلط

چون نکهت گلی به مشامت رسد گریز

مگریز با چراغ تو باد ار کند مصاف

رو وام کن ز برق شتاب و ز خود گریز

گر بالغی ز عمر فصیحی مخور فریب

هم از کنار مهد به سوی لحد گریز