فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

دل در آن زلف پریشان رسد و بنشیند

همچو اشکی که به دامان رسد و بنشیند

کو مروت که سمومی چو درین دشت آید

بر سر خاک شهیدان رسد و بنشیند

بوی پیراهن یوسف به جهان در تک و پوست

خرم آن دم که به کنعان رسد و بنشیند

چون مریضی که نشیند در بیمارستان

بی تو نظاره به مژگان رسد و بنشیند

ناله چون ناله بلبل غرض‌آلود مباد

که چو شبنم به گلستان رسد و بنشیند

کی بود کی که فصیحی ز بیابان مراد

بر در کعبه حرمان رسد و بنشیند