فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

نوبهاران از در این باغ و بستان بازگشت

خنده نومید از لب گلهای خندان بازگشت

وای بر یعقوب ما کز بعد چندین انتظار

کاروان مصر از نزدیک کنعان بازگشت

هر نگه کز موجه خون جگر بیرون فتاد

بی‌جمال دوست سوی چشم گریان باز گشت

بی تو هر شب را به عمری دل به روز آورده بود

بخت برگردید و آن شبهای هجران بازگشت

شمع‌سان گویی فصیحی شد کفن پیراهنم

ز‌‌ آنکه خورشید امشبم دست از گریبان بازگشت