چون عدم از بر عالم برخاست
به هم آغوشی ما غم برخاست
هر کجا صبح زدم چتر نشاط
شام از آن نوحه ماتم برخاست
۳
خواب با دیده بختم چو نشست
رسم آسایش از آن هم برخاست
درد جامم به جهان افشاندند
شعله شوق ز عالم برخاست
کشته خنجر شوقت در حشر
همه تن روح مجسم برخاست
قصه درد فصیحی گفتند
شیون از عالم و آدم برخاست