داد بی موجب عنانم را به دست رهزنی
آنچه من از دوست دیدم، کس ندید از دشمنی
بر نمی تابد دلم از نازکیها حرف سخت
صد شکست آید برین مینا، ز خارا گفتنی
سبز پوشیدن مکرر گشت ای سرو چمن
گر توانی، همچو مینا سرخ کن پیراهنی