طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

تبسم از لب آن تندخو نمی آید

چو آب لعل که موجش به رو نمی آید

چه سان کند مژه ام منع اشک ریزی چشم

عنان چشمه گرفتن ز جو نمی آید

کسی که داد چو خورشید، تن به عریانی

سرش به اطلس گردون فرو نمی آید

چو کودکی که بیفتد ز کتف دایه خود

ز ترس، بر سر دوشم سبو نمی آید