طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

مشو مهمان من، ای مرغ روزی خوار آزادی

مرا گر هست آب و دانه ای، در دام صیاد است

به آن زلفی که صد آهش به دنبال است سرگرمم

چراغم گشت روشن، در شبی کز هر طرف باد است

جناغی بسته بود آن شوخ در روز ازل با من

به دستم داد امشب ساغر می، گفتمش یاد است!

گهی با خاک یکسانم، گهی همچشم کیوانم

نصیب و قسمت من در جهان چون کاغذ باد است