طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

گل ندارد تاب دست انداز باد مهرگان

تا خزان آمد، دکان حسن را برچیده است

تا نباشی، یک قدم نتوان برون رفتن به سیر

بی تو، دل گاهی که از خود رفته، برگردیده است

ساغر عیشم که هرگز روی گردش را ندید

حیرتی دارم که چون درساختن، گردیده است؟