آراستی صف مژه، راه که میزنی
لشکر کشیدهای، به سپاه که میزنی
بیهوش کرده حیرتم، ای دیده هر زمان
آتش به من ز ذوق نگاه که میزنی
ای دل ترا زیاده سری افکند ز پا
دست هوس به زلف سیاه که میزنی
هر دم نگاه گرم تو از آه گرم کیست
چندین گره به رشته آه که میزنی
روی تو چشم دیده و صید تو دل شده
تو تیغ کین مرا به گناه که میزنی
با غیر، میلی از ره دیگر گذشت یار
تو چشم انتظار به راه که میزنی