به بالین من در تب غم نیایی
وگر جان سپارم به ماتم نیایی
به پرسیدنم بس که تقصیر کردی
کنون از خجالت به سویم نیایی
مرا کشتی و بهر دفع گمان هم
به پرسیدن اهل ماتم نیایی
چنان زار کشتی مرا کز خجالت
کنون برسر خاک ما هم نیایی
دلا همچو میلی برون میبری جان
اگر سوی آن زلف پرخم نیایی