میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

زود از بزم تو برخیزم چو یار من شوی

ترسم آید غیر و ناگه شرمسار من شوی

گرچه می‌دانم نمی‌آیی برون، از اضطراب

می‌کنم کاری که آگه ز انتظار من شوی

تا نبینی سوی من، خود را نمایی شرمسار

با هوسناکان به راهی چون دچار من شوی

بی‌جواب نامه آیی سویم ای قاصد، که باز

حسرت‌افزای دل امیدوار من شوی

ترسم از بسیاری ناسازگاریهای تو

شرم نگذارد که دیگر سازگار من شوی

بس که داری تهمت‌آلودم به عشق دیگران

ترسم آخر زین سخنها شرمسار من شوی

همچو میلی در غم آنم که گاه آشتی

در عتاب از شکوه بی‌اختیار من شوی