میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

کاروان رفته و تنها من بی‌دل مانده

بی‌خداوند سگی در ته منزل مانده

یار آهنگ سفر کرده و نالان‌نالان

دل چاکم چو جرس در پی محمل مانده

گر به دنباله محمل نروم، معذورم

که مرا پای ز سیل مژه در گل مانده

نعل با نعل نپیوسته مرا سر تا پای

که مرا عشق تو در قید سلاسل مانده

میلی آن شه که تغافل به گدایان نزند

بخت بد بین که ز احوال تو غافل مانده