همچو غبار اگر شوم، در ره آرزوی تو
جذبه شوقم آورد، رقصکنان به کوی تو
با همه کس ز بیخودی، عشق ترا بیان کنم
گر دهد اضطراب دل، فرصت گفتوگوی تو
بر تو و بر وفای تو، دل چه نهم که هر زمان
رنجه به هیچ میشود، خوی بهانهجوی تو
سوی تو با کدام رو، در عرصات بنگرم
واقعه هلاک خویش آرم اگر به روی تو
میلی تشنه لب کجا سوز دل تو کم شود
تا به زلال تیغ او، تر نشود گلوی تو