ای عالمی در خاک و خون، از غمزه خونریز تو
خونبار چون مژگان ما، فتراک صیدآویز تو
صد چشمه خون از دلم، تیر تو بگشود و نشد
سیراب ازین خونابها، نخل بلاانگیز تو
چون میشود هر صلح تو، سرمایه جنگ دگر
خرسند چون گردد دلم، از صلح جنگآمیز تو؟
اول ز گلبرگ ترت، حاصل نشد جز داغ دل
آخر چه گلها بشکفد، از سبزه نو خیز تو
با غمزه مردم شکار از قتلگاه کشتگان
میآیی و خون میچکد، از هر نگاه تیز تو
ای شیخ، مغروری بسی بر زهد بیبنیاد خود
کو عشق تا بر هم زند، هنگامه پرهیز تو
شد میلی دیوانه را، زنجیرجنبان جنون
بگذشت چون باد صبا، بر زلف عنبربیز تو