با آنکه آزموده ترا دردمند تو
هر دم فریب میخورد از زهرخند تو
باشد هم از فریب محبت که افکند
خود را به دست و پای اسیران، کمند تو
از بس که میکشند ز هر سو کمند شوق
در هیچجا قرار ندارد سمند تو
از شرم، سر به پیش فکندیّ و بیخبر
نتوان گرفت دامن سرو بلند تو
مشکل شود به اینهمه خواریّ و ناکسی
میلی پسند خاطر مشکلپسند تو