میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

به راه آرزو خاکم، طریق خاکساری بین

مرا سرگشته دارد صرصر غم بی‌قراری بین

دم نظاره بر چشم آستین هرچند می‌مالم

همان دم دیده پر خون می‌شود، بی‌اختیاری بین

جفایت گرچه دارد هر زمانم ناامید از جان

به امید وفایت خوشدلم، امیدواری بین

به امید نگاهی مانده جان، ور باورت ناید

گذر کن بر سر بیمار عشق و جانسپاری بین

به صد خواری چو دامنگیر آن گل می‌شود میلی

به خواری بر سرش پا می‌نهد،‌ خواریّ و زاری بین