میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

چون شمع درآ سرزده و بزم نشین باش

غارتگر دل، آفت جان، رهزن دین باش

ای دل که ترا گفت که مشنو سخن کس؟

جان ده به نکویان و بد روی زمین باش

شادم که ز بیداد تو مرگم شده نزدیک

امروز دگر بهر خدا بر سر کین باش

چشمان تو هرجا که در فتنه گشایند

گویند اجل را که برو گوشه نشین باش

دل می‌دهد از دیدن دلدار، خبرها

ای دیده دمی بر سر راهش به کمین باش

مگذار که میلی رود آزده ازین شهر

با او دو سه روزی به تکلّف به ازین باش