میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

شرح الم دوری، در خامه نمی‌گنجد

این قصه بی‌پایان، در نامه نمی‌گنجد

دل می‌تپد و ترسم از سینه برون افتد

کز شادی غمهایش، در جامه نمی‌گنجد

مکتوب مرا قاصد،‌ بیهوده مبر سویش

در بزم طربناکان، غمنامه نمی‌گنجد

حسن تو براندازد،‌ صبر و خرد و دین را

در زاویه خلوت،‌ هنگامه نمی‌گنجد

چون عشق به شاگردان، تعلیم جنون گوید

در حلقه نادانان، علامه نمی‌گنجد

سر در مکش ای زاهد، در غمکده میلی

در مجلس سربازان، عمامه نمی‌گنجد