میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

از بس که دایم بی‌گنه آزرده‌ام از یار خود

شرمندگیها می‌کشم، پیش نصیحت‌کار خود

صد بار اگر افسون کنم، شور جنون افزون کنم

یارب چه سازم چون کنم،‌ درمانده‌ام در کار خود

فارغ ز ذوق محفلم، وز ساز عشرت غافلم

در گوشه غم خوشدلم، با ناله‌های زار خود

دانسته از حالم بتر، هر روز از روز دگر

از ذوق این، هر دم خبر می‌پرسد از بیمار خود

مستی که دارم والهم، در پای او گر جان دهم

صد منت دیگر نهم، بر جان منت‌دار خود

دل از من آن آشوب جان، برد و پی دفع گمان

گه دوستم با دشمنان، گه یار با اغیار خود

در بزم‌سازی دم‌به‌دم، بی‌تابم از داغ ستم

پیش تو باید بودنم، شرمنده از اطوار خود

گم شد دل پر آرزو، من در‌به‌در در جست‌وجو

میلی بیا بگذر ازو، دیگر مکن آزار خود