میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

سر ره چشم او بر دل نگیرد

که صیاد آهوی بسمل نگیرد

چنان مغرور آن مشکین کمند است

که صید خویش را غافل نگیرد

به این زاری که دل سر در پی اوست

جرس دنباله محمل نگیرد

کسی کو لذت آوارگی یافت

به کوی عافیت منزل نگیرد

حیا راه طلب بر من چنان بست

که خونم راه بر قاتل نگیرد

مگیر ای پندگو بر ما و میلی

که بر دیوانگان عاقل نگیرد