میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

بیمار غم از مردن، اندیشه بسی دارد

گویا نظر حسرت، بر راه کسی دارد

آمیزش او با من، بی‌مصلحتی نبود

ای وای ازان گرمی،‌ کآتش نفسی دارد

چون دادکنان بینم، آزرده بیدادی

آهی کشم از حسرت، کاین دادرسی دارد

تا مایه نومیدی،‌ دل را نشود افزون

دیگر نکند ظاهر، گر ملتمسی دارد

تا بزم‌نشینان را، ازداغ گمان سوزد

هر چشم زدن رمزی با بوالهوسی دارد

کی در شکن زلفت، از ناله دلم خون شد

مرغی ز خوش‌آهنگی، رنگین قفسی دارد

صد مرحله را میلی، از ناله زدی بر هم

کم قافله‌ای چون تو نالان جرسی دارد