داد ازان دم که با دل ناشاد
من کنم داد و او کند بیداد
مست من عهد کرد و میترسم
وقت هوشیاریاش نباشد یاد
بعد صد امتحان، ز سادهدلی
تکیه کردم به عهد بیبنیاد
بیخودیهای مجلس شب را
خجلت روز من به یادش داد
این چه شوق است کز تصور تو
دل خلقی در اضطراب افتاد
پا نهادیم بر سر دو جهان
ما و عشق تو، هرچه بادا باد
بهر زنجیر زلف او میلی
داد سر رشته خرد بر باد