از مستی شب، زلف تو بیتاب نماید
از آتش می، لعل تو بیآب نماید
حسن تو ز آسیب نگاه هوسآلود
چون مجلس بر هم زده اسباب نماید
هر چشم زدن، آهوی ناخفته شب تو
اظهار خمار و هوس خواب نماید
مژگان تو در پیش سر افکنده ازین شرم
کر چشم تو آثار میناب نماید
کیفیت امشب گذرا بوده که امروز
از رنج خمار اینهمه بیتاب نماید
چون اشک من آن خانهنشین پردهدری کرد
از شرم، کنون چون در نایاب نماید
میلی شده پابسته آن زلف و به چشمش
مژگان تو چون خنجر قصاب نماید