سخن آن مست کجا با من مدهوش کند
مگر از سرزنش غیر فراموش کند
فرصت حرف چو یابم، ز رقیبان گویم
تا به این حیله ز من هم سخنی گوش کند
در سخن آیم و از بس که کنم بیتابی
چون گل از شرم برافروزد و خاموش کند
قاصد از آرزوی وصل چنان بیخبر است
که به سویش رود و نامه فراموش کند
به فراموشی اگر باده ز میلی گیرد
نظری سوی رقیب افکند و نوش کند