آنها که عتاب از لب خندان تو یابند
زهر اجل از چشمه حیوان تو یابند
هر فتنه که پنهان به کمینگاه بلا شد
در گوشه دستار پریشان تو یابند
دلها که در آیند در آن چاه زنخدان
صد یوسف گم گشته به زندان تو یابند
خون دل ما میچکد از لعل تو چون می
ترسم گل این باده به دامان تو یابند
نالد چو جرس از اثر ناله زارم
گر در دل ماتم زده پیکان تو یابند
غم نیست که در من سرو سامان نتوان یافت
این بس، که مرا بی سر و سامان تو یابند
میلی چو مگس دست به سر مانده و خلقی
کام دل خود از شکرستان تو یابند