چو همرهی به من آن سرو خوشخرام کند
ز بیم طعنه، به هرکس رسد سلام کند!
خیال وصل تو در خاطر است خلقی را
کسی ملاحظه خاطر کدام کند؟
ز دیدن تو دلم یافت لذّتی که فلک
نعوذباللّه اگر فکر انتقام کند؟
رسانده مردن دل به آنکه گر خواهد
به یک نگاه دگر، کار خود تمام کند
نه آشنا و نه بیگانهای، نمیدانم
که اختلاط چنین را کسی به نام کند
به آن رسیده که میلی ز تلخکامی هجر
می وصال تو بر خویشتن حرام کند