هر دشمنیی که بخت بد کرد
عشق تو هم آمد و مدد کرد
دیوانگی دلم یقین شد
زان روز که دعوی خرد کرد
بدخواه، متاع دوستی را
سرمایهٔ کینه وحسد کرد
آخر بخرید بندهای را
کاوّل به هزار عیب، رد کرد
ای مرگ برو که غمزهٔ او
تا آمدن تو، کار خود کرد
در خواب ندیده بود میلی
آسودگیی که در لحد کرد