آن جفا پیشه که آیین وفا نشناسد
تا به سویم نگرد، کاش مرا نشناسد
دیده از زخم خدنگ تو ببستم که ترا
از پی دعوی خون، روز جزا نشناسد
غایت ناکسیام بین، که به این رسوایی
اگر از یار بپرسند، مرا نشناسد
دارم اندیشه بسیار ز بدخویی غیر
گرچه آن طفل هنوزم ز حیا نشناسد
بخت بدبین که به میلی نکند غیر جفا
خردسالی که جفا را ز وفا نشناسد