میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

نیم بسمل شدم از غمزه خودکامی چند

در دل آرام ندارم ز دلارامی چند

عقل، بسیار به هشیاری خود مغرور است

ساقیا خیز و بده ازپی هم جامی چند

با همه بی‌گنهی خوشدلم از بسمل خویش

گر به سوی من افتاده، نهی گامی چند

عهد را پاس مدار و به سر وعده میا

که تسلّی‌ست دلم با طمع خامی چند

قانعم شوق به این ساخته کز بهر فریب

آورد غیر به سویم ز تو پیغامی چند

هر که در عربده بدمست مرا دید به خویش

صد دعا کرد به شکرانه دشنامی چند

از قیاس دل خود یافته میلی که ز تو

چه رود بر دل شوریده سرانجامی چند