میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

کو بخت آنکه یار شکایت ز من کند

چندان‌که مدعی نتواند سخن کند

گردد هزار تازه گرفتار، ناامید

گر شکوه‌ای دلم ز تو پیمان‌شکن کند

گر بیم سرگرانی او نیست غیر را

منعم چرا ز همرهی خویشتن کند

آن طالعم کجاست که از پهلوی رقیب

قتل مرا بهانهٔ برخاستن کند

او می‌کند سوال و زبان در جواب او

از اضطراب دل نتواند سخن کند

میلی هزار حیف که آن می پرست را

ذوق شراب، ساقی هر انجمن کند