نه شبنم بر زمین از یاسمین ریخت
که پیشت آبرویش بر زمین ریخت
نهادم آستین بر دامن چشم
مرا چون شیشه خون از آستین ریخت
به قصد کشتنم، در ساغر چشم
نگاه خشمگینش زهر کین ریخت
چو زلفت آستین بر عنبر افشاند
رخت در دامن گل، مشک چین ریخت
به بزم آرزو، چون شمع، میلی
سرشک گرم زآه آتشین ریخت