از حریم وصل، مهجورم نمیبایست داشت
یعنی از نزدیک خود دورم نمیبایست داشت
ای مسیح دردمندان، چون نسیم وصل بود
از سموم هجر رنجورم نمیبایست داشت
من که بودم چون مه روشندل از خورشید وصل
همچو شمع صبح، بی نورم نمیبایست داشت
از می وصل تو چون پیمانه دل پر نشد
این قدر زان جرعه مخمورم نمیبایست داشت
گر دلت را ذرهای نزدیک میدیدم به مهر
میشدم گر دور، معذورم نمیبایست داشت
من که چون خورشید صبح وصل بودم پرده سوز
در حجاب هجر مستورم نمیبایست داشت
همچو میلی در غم آباد فراموشی، چنین
بی نشان با نام مشهورم نمیبایست داشت