غافل به من رسید و وفا را بهانه ساخت
افکند سر به پیش و حیا را بهانه ساخت
تا از جفای او نرهم، خون من نریخت
بیرحم، ترس روز جزا را بهانه ساخت
از بزم تا ز آمدن من برون رود
برخاست گرم و دادن جا را بهانه ساخت
میخواست عمرها که شود مهربان غیر
نامهربان، ستیزه ما را بهانه ساخت
میلی، ترا ز ننگ نیاورد در کمند
کوتاهی کمند بلا را بهانه ساخت