میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

بیا ای قاصد از کویش، زغم آزاد کن مارا

پیامی گر نداری، از دروغی شاد کن مارا

همی‌گویی که آخر می‌دهم داد غریبان را

بیا اوّل شهید خنجر بیداد کن مارا

برو عهدی که با اغیار هم نو بسته‌ای، بشکن

بیا یک بار شاد از عهد بی‌بنیاد کن مارا

چو ما را بی گنه خون ریختی، هرجا شهیدان را

میان خاک و خون افتاده بینی، یاد کن مارا

چو اُفتم در خیال وصل، از هجران دهی یادم

ترا میلی که می‌گوید که در فریاد کن مارا؟