ببین کز حیله سازیها ز ره چون می برد ما را
که باز از وعده دارم گرم، بازار تمنّا را
به پیش آشنایان گفتم از لطفش، چه دانستم
که از بیگانگیها شرمساری میدهد ما را
مرا خواند برای قتل و من از شوق پندارم
که دستی میزنم، گر مینهم در کوی او پا را
به او کردم سخن امروز گستاخانه در مستی
چه خواهم کرد یا رب سرگرانیهای فردا را
رقیب آمد به مجلس تا خورد خون ترا میلی
همان بهتر که برخیزی و بگذاری به او جا را