میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

منم و دل خرابی، به تو می سپارم او را

به چه کار خواهد آمد، که نگاه دارم او را

چو به او رسم، سخنها ز زبان غیر گویم

که به این بهانه شاید به سخن درآرم او را

دم آخر است، دشمن! به منش گذار یک دم

که به صد هزار حسرت، به تو می گذارم او را

ز جنون دل به بزمت، ز بس انفعال دارم

به خود این قرار دادم، که دگر نیارم او را

به من آن رمیده آهو، دمی آرمید و ترسم

که در اضطراب آرد، دل بی قرارم او را

تو اگر قبول داری، به همین خوش است میلی

که بر آستانه تو، ز سگان شمارم او را