دید مردی را عسس غلتان به خاک
نی ز خلق و نی زر سوائیش باک
زد بدو پائی که بر خیز و بیا
همره من جانب دیوان سرا
گفت اگر من پای رفتن داشتم
در ره مقصود خود بگذاشتم
کی چنین در نیمهٔ ره خفتمی
رو به سوی خانهٔ خود رفتمی