صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۹ - حکایت

بزشتی کرد تسخر عیب‌جوئی

که از خوبی نداری آبروئی

تو را حق کرده محروم از ملاحت

ز اعضای تو میریزید قباحت

بهر عضو نو عیبی آشکار است

ز دیدارت نگاه اندر فرار است

ملاقات تو افزاید کدورت

گریز از چون توئی باشد ضرورت

نگفت ار من همه عیبم سراپا

در این صورت نباشم چون تو رسوا

ترا یک عضو بد در کار باشد

کزان کارت بسی دشوار باشد

بخوبی گر سرا پا همچو جانی

پسند کس نئی چون بد زبانی

چو عیب نقش می‌گویی به هُش باش

که گویی در حقیقت عیب نقاش

صغیر از عیب جوئیها حذر کن

گرت چشمی بود در خود نظر کن