صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

به بندگان نکنی لطف چون تو از یاری

چگونه لطف خداوند را طمع داری

به بنده لطف کن و لطف حق طلب ورنه

مجوی حاصل اگر دانه ئی نمی کاری

طمع مدار که غیری تو را شود غمخوار

اگر نکرده ئی از غیر خویش غمخواری

بجز خضوع و خشوع و شکستگی نخرند

بخویش غره مباش از درست کرداری

نداده اند تو را قدرت و زبردستی

که زیر دست دل آزرده را بیازاری

نتیجه ای بکف آور ببر بهمره خویش

ز ثروتی که از آن بگذری و بگذاری

ببین نهایت‌امساک اغنیا که کنند

هم از جواب سلام فقیر خودداری

صغیر رفع گرفتاری از کسان کردن

تو را نجات دهد بی شک از گرفتاری