صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

ای مه ز مهر اگر نظری سوی ما کنی

کام دل شکسته ما را روا کنی

آموختت که این روش دلبری که رخ

بنمائی و بری دل و ترک وفا کنی

هر کس فزوتر از همه شد مبتلای تو

بر او فزونتر از همه جور و جفا کنی

بر آنکه منع عشق تو از من همی کند

بنمای روی تا چو منش مبتلا کنی

چشمت به پشت پرده خورد خون مردمان

فریاد از دمی که ز رخ پرده واکنی

آزادی دو کون بود در کمند تو

روزی مباد آنکه اسیران رها کنی

گاهی ز راه دیده کشی رخت خود بدل

گاهی ز دل برآئی و در دیده حا کنی

ای دیده از صغیر چه خواهی که پیش خلق

راز نهان او همه جا برملا کنی