ای مه ز مهر اگر نظری سوی ما کنی
کام دل شکسته ما را روا کنی
آموختت که این روش دلبری که رخ
بنمائی و بری دل و ترک وفا کنی
هر کس فزوتر از همه شد مبتلای تو
بر او فزونتر از همه جور و جفا کنی
بر آنکه منع عشق تو از من همی کند
بنمای روی تا چو منش مبتلا کنی
چشمت به پشت پرده خورد خون مردمان
فریاد از دمی که ز رخ پرده واکنی
آزادی دو کون بود در کمند تو
روزی مباد آنکه اسیران رها کنی
گاهی ز راه دیده کشی رخت خود بدل
گاهی ز دل برآئی و در دیده حا کنی
ای دیده از صغیر چه خواهی که پیش خلق
راز نهان او همه جا برملا کنی