آنکس که داده نسبت روی ترا بماه
الحق یک آسمان و زمین کرده اشتباه
مشکل که جز قفای تو پوید ره دگر
ای سرو ناز هر که به بیند ترا براه
کس سرو را ندیده که پوشد ببر قبا
کس ماه را ندیده که بر سر نهد کلاه
برقع فکن بر آینهٔ رخ هر آینه
ترسم که در قفای تو مردم کشند آه
چون میروی براه تو غیرت مرا کشد
بس میکنند مردمت از هر طرف نگاه
کوهی است بار عشق تو و من بحیرتم
کاین کوه را چگونه کشم با تنی چو کاه
عمریست کز غم تو همی اشگ آه من
آن یک رسد بماهی و این یک رود بماه
آن سیم غبغب و لب خندان هر آنکه دید
گفتا گشوده غنچه دهن وقت صبحگانه
دانه صغیر یار که من عاشقم بر او
بر دعوی من است خود او بهترین گواه