صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

ای دل من مبتلا در خم گیسوی تو

خون رود از دیده‌ام ز حسرت روی تو

ز کشتنم نیست غم ولی از آنم ملول

که میرسد زین عمل رنج ببازوی تو

نشسته‌ام منتظر بلکه صبا آورد

بخانهٔ من بمن ز کوی تو بوی تو

ز تیر مژگان تو دل ار برد جان چه سود

که بسته راه گریز خنجر ابروی تو

قامت دلجوی تو سرو خرامان من

سرو خرامان من قامت دلجوی تو

ز فرط رفعت یقین بچرخ پهلو زند

گر بنشیند صغیر دمی به پهلوی تو