صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

خبرت هست که بی لعل تو ما خونجگریم

بی مه روی تو بیزار ز دور قمریم

بامیدی که ز گیسوی تو بویی شنویم

همه شب منتظر مقدم باد سحریم

به تمنای گل روی تو ای سرو روان

لاله سان داغ بدل غنچه صفت خونجگریم

ای پریوش تو رخ از دیدهٔ ما بستی و ما

نظر از غیر توبستیم که صاحب نظریم

بامیدی که ببینیم رخت در دم مرگ

روزگاریست که در راه اجل منتظریم

سیم اشک و زر رخساره بدست آوردیم

تا نگویند که ما عاشق بی سیم و زریم

بر سر ما چو نکردی گذر ای مایهٔ ناز

گشت معلوم که از خاک رهت پست‌تریم

تا خبردار شدیم از غم عشقت چو صغیر

یکسر از کیفیت هر دو جهان بی‌خبریم