صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

تا دل به مهر آن بت عیار بسته‌ام

از هر دو کون دیده بیکبار بسته‌ام

عشق بتی فتاده چنان در سرم که دست

از کیش خود کشیده و زنار بسته‌ام

روزم سیاه و حال پریشان بود مدام

زاندم که دل به طرهٔ دلدار بسته‌ام

از خاندان زاهد خود بین بریده‌ام

الفت به خانوادهٔ خمار بسته‌ام

خارم و لیک آب بقا میخورم همی

تا خویش را به آن گل بیخار بسته‌ام

ارزان جهان باهل جهان من از این سرا

عزم دیار کرده‌ام و بار بسته‌ام

هر کس صغیر دل بکسی بسته است و من

دل بر علی و عترت اطهار بسته‌ام