صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

همیشه موی تو در پیچ و تاب می‌بینم

وز آن بگردن دلها طناب می‌بینم

نمی شود دمی از خواب بخت من بیدار

مگر شبی که جمالت بخواب می‌بینم

بدور چشم تو ای شوخ حال مردم را

بسان حالت مستان خراب می‌بینم

چرا بغیر دهم نسبتش که من بجهان

ز چشم مست تو هر انقلاب می‌بینم

بده ز آتش می‌هستیم بباد که من

بنای عالم خاکی بر آب می‌بینم

نصیب اهل خرد نامرادیست ولی

همیشه بی خردان کامیاب می‌بینم

صغیر تا زده‌ام دم ز فاتح خیبر

به روی دل همه دم فتح باب می‌بینم