صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

از آنکه گنج غمت جا گرفت در دل خاک

بعشق خاک همی دور میزند افلاک

چو دیدم ابروی محرابی تو دانستم

که چیست سر سجود فرشتگان بر خاک

مرا مران ز در خویش و هر چه خواهی کن

که جز ز درد جدائیت من ندارم باک

هزار مرتبه از عمر جاودان خوشتر

اگر تو تیغ کشی بر سرم بقصد هلاک

خوش است دل بحبیبی مرا و از بر تو

نمیبرم دل خود را که لاحبیب سواک

مگو صغیر چه دیدی ز تیغ ابرویم

ببین بر این دل مجروح و سینهٔ صدچاک