صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

صد شکر فارغم ز تماشای باغ و راغ

کز یاد گلرخی است مصفا دلم چو باغ

صد چاک باد همچو گل از نیش خار غم

هر دل ز عشق یار ندارد چو لاله داغ

دارند جلوه ماه و شان پیش یار من

گر پیش آفتاب دهد روشنی چراغ

از زلف او سراغ دل خویش میکنم

آری کند ز گمشده اش هر کسی سراغ

جانم ز زهد خشگ ملولست ساقیا

لطفی کن وزباده مرا ساز تر دماغ

یکباره از دو جرعهٔ می‌سوخت هستیم

ساقی چه باده بود مرا ریخت در ایاغ

پیوسته نام می‌بری از خویشتن صغیر

گر عاشقی ز خویش نداری چرا فراغ