صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

قبله ی عشاق طاق ابروی یار است و بس

مذهب این دلدادگان را عشق دلدار است و بس

هر کسی باشد بذوقی زنده و عشاق را

آنچه دارد زنده ذوق دیدن یار است و بس

خواهی ار دیدار او را دیدهٔ خودبین به بند

زانکه گر خود را نبینی او پدیدار است و بس

هر کجا باشد دلی در دام او باشد اسیر

نی دل من در خم زلفش گرفتار است و بس

گر دلت در سینه گم شد بر کسی تهمت مبند

بردن دل کار آن دلدار عیار است و بس

پند پیر میکشان بشنو که آن قولست و فعل

وعظ واعظ کم شنو کان محض گفتار است و بس

گر ترا باشد به عالم پیشه ها و کارها

فرصتت بادا که ما را عاشقی کار است و بس

تا به آن بیگانه پرور آشنا گشتم صغیر

آنچه بر من میرسد زانشوخ آزار است و بس